
بررسی میراث مکتوب عربی-اسلامی(تراث) و نسبت آن با دنیای معاصر، از قرن نوزدهم میلادی و همزمان با دوران بیداری عربی(عصر النهضة) به یکی از مسائل محوری اندیشه در جهان عرب بدل شد. این مسئله که ابتدا جنبهای فرهنگی-معرفتی داشت، بهسرعت با دغدغههای سیاسی درباره علل پیشرفت غرب و واپسماندگی مسلمانان گره خورد و به شکلگیری دوگانه «سنت-مدرنیته» (اصالت-معاصرت) انجامید. در پاسخ به این وضعیت، رویکردهای متفاوتی ظهور کرد: از جریانهای هویتگرا و اصلاحگران دینی (چون طهطاوی و عبده) که میراث را نیازمند بازنگری میدیدند، تا تاریخنگاری اندیشه (مانند احمد امین و عبدالرحمن بدوی) و خوانشهای ایدئولوژیک (سلفی، لیبرال، مارکسیستی) که بهویژه پس از شکست ۱۹۶۷ شدت گرفت.
در این میان، محمد عابد الجابری با طرح پروژه «نقد عقل عربی»، گذاری مهم از نقد محتوای میراث به نقد بنیانهای معرفتی و سازوکارهای تولید اندیشه در فرهنگ عربی-اسلامی را رقم زد. او ساختار عقل عربی را متشکل از سه نظام معرفتی متعارض تحلیل کرد: ۱) نظام بیانی، مبتنی بر متن (قرآن و سنت) و زبان عربی، که بر علوم نقلی و کلامی حاکم است و سازوکار اصلیاش قیاس فقهی و کلامی است؛ ۲) نظام عرفانی، ریشهدار در هرمسیگری و گنوستیسیسم پیشااسلامی، که بر کشف و شهود و تأویل باطنی تأکید دارد و در فلسفه مشرقی (فارابی، ابنسینا)، تصوف و تشیع (بهویژه اسماعیلیه) تجلی یافته و از منظر جابری «عقل مستعفی» است؛ ۳) نظام برهانی، مبتنی بر عقلانیت ارسطویی و استدلال منطقی، که در فلسفه اسلامی بهویژه در اندیشه فیلسوفان مغرب عربی (ابن رشد) به اوج رسید اما در برابر دو نظام دیگر در حاشیه ماند. جابری چیرگی دو نظام بیان و عرفان را عامل اصلی انحطاط و زوال عقلانیت در جهان عرب میداند و راه برونرفت را در احیای نظام برهانی میجوید. تحلیل او ضمن نقد نگاه شرقشناسانه، خود به دلیل جانبداری از عقلانیت مغربی در برابر مشرقی، متأثر از گرایشهای ایدئولوژیک (ناسیونالیسم عربی) دانسته شده است. نویسنده در این مقاله ابتدا خلاصهای از اندیشههای جابری ارائه کرده و دست آخر به این نتیجه رسیده است که هم پروژه نقد عقلانیت عربی و هم طرحهای مشابه که سبب پدید آمدن مصلحان دینی در جهان عرب شد، در تشخیص درد و درمان جوامع اسلامی به خطا رفتهاند و بر عوامل اقتصادی و اجتماعی چشم پوشیدهاند.
در این میان، محمد عابد الجابری با طرح پروژه «نقد عقل عربی»، گذاری مهم از نقد محتوای میراث به نقد بنیانهای معرفتی و سازوکارهای تولید اندیشه در فرهنگ عربی-اسلامی را رقم زد. او ساختار عقل عربی را متشکل از سه نظام معرفتی متعارض تحلیل کرد: ۱) نظام بیانی، مبتنی بر متن (قرآن و سنت) و زبان عربی، که بر علوم نقلی و کلامی حاکم است و سازوکار اصلیاش قیاس فقهی و کلامی است؛ ۲) نظام عرفانی، ریشهدار در هرمسیگری و گنوستیسیسم پیشااسلامی، که بر کشف و شهود و تأویل باطنی تأکید دارد و در فلسفه مشرقی (فارابی، ابنسینا)، تصوف و تشیع (بهویژه اسماعیلیه) تجلی یافته و از منظر جابری «عقل مستعفی» است؛ ۳) نظام برهانی، مبتنی بر عقلانیت ارسطویی و استدلال منطقی، که در فلسفه اسلامی بهویژه در اندیشه فیلسوفان مغرب عربی (ابن رشد) به اوج رسید اما در برابر دو نظام دیگر در حاشیه ماند. جابری چیرگی دو نظام بیان و عرفان را عامل اصلی انحطاط و زوال عقلانیت در جهان عرب میداند و راه برونرفت را در احیای نظام برهانی میجوید. تحلیل او ضمن نقد نگاه شرقشناسانه، خود به دلیل جانبداری از عقلانیت مغربی در برابر مشرقی، متأثر از گرایشهای ایدئولوژیک (ناسیونالیسم عربی) دانسته شده است. نویسنده در این مقاله ابتدا خلاصهای از اندیشههای جابری ارائه کرده و دست آخر به این نتیجه رسیده است که هم پروژه نقد عقلانیت عربی و هم طرحهای مشابه که سبب پدید آمدن مصلحان دینی در جهان عرب شد، در تشخیص درد و درمان جوامع اسلامی به خطا رفتهاند و بر عوامل اقتصادی و اجتماعی چشم پوشیدهاند.
مجله آینه پژوهش، شماره ۲۱۳
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۶:۴۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .